وقتی که شعله ی ظلم
غنچه ی لب های تو را سوخت
چشمان سرد من
درهای کور و فروبسته ی شبستان عتیق درد بود.
باید می گذاشتند خاکستر فریادمان را بر همه جا بپاشیم
باید می گذاشتند غنچه ی قلبمان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگ تر بشکوفانیم
باید می گذاشتند سرماهای اندوه من آتش سوزان لبان تو را فرونشاند
تا چشمان شعله وار تو قندیل خاموش شبستان مرا برافروزد...
اما ظلم مشتعل
غنچه ی لبانت را سوزاند
و چشمان سرد من
درهای کور و فروبسته ی شبستان عتیق درد ماند...
۱۳۳۱
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو